مرکّب از: بی + گوهر، بی اصل. نانجیب. بدگهر. بی پدرو مادر. (یادداشت مؤلف)، مقابل نژاده: بی گوهر گوهری ز گوهر نشود سگ را سگی از قلاده کمتر نشود. سنایی. سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری. سوزنی. رجوع به گوهر شود
مُرَکَّب اَز: بی + گوهر، بی اصل. نانجیب. بدگهر. بی پدرو مادر. (یادداشت مؤلف)، مقابل نژاده: بی گوهر گوهری ز گوهر نشود سگ را سگی از قِلاده کمتر نشود. سنایی. سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری. سوزنی. رجوع به گوهر شود
هم نژاد. هم نسب. (یادداشت مؤلف) : بزرگی است در بلخ بامی سر است مرا نیز در تخمه هم گوهر است. اسدی. گرطاعتش دارد دهد بی شک بسی زین بهترش چون داد ملک خود به تو گر نیستی هم گوهرش ؟ ناصرخسرو. مگر آتش و شیر هم گوهرند که از دام و دد هرچه باشد خورند؟ نظامی
هم نژاد. هم نسب. (یادداشت مؤلف) : بزرگی است در بلخ بامی سر است مرا نیز در تخمه هم گوهر است. اسدی. گرطاعتش دارد دهد بی شک بسی زین بهترش چون داد ملک خود به تو گر نیستی هم گوهرش ؟ ناصرخسرو. مگر آتش و شیر هم گوهرند که از دام و دد هرچه باشد خورند؟ نظامی
مرکّب از: با + گوهر، باگهر. گوهری. نجیب. اصیل. شریف. نیک نژاد. نژاده: به لشکر یکی مرد بد شهره نام خردمند و با گوهر و نام و کام. فردوسی. ببخشید اگر شان بسی بد گناه که با گوهر و دادگر بود شاه. فردوسی. و رجوع به باگهر و گوهر شود
مُرَکَّب اَز: با + گوهر، باگهر. گوهری. نجیب. اصیل. شریف. نیک نژاد. نژاده: به لشکر یکی مرد بد شهره نام خردمند و با گوهر و نام و کام. فردوسی. ببخشید اگر شان بسی بد گناه که با گوهر و دادگر بود شاه. فردوسی. و رجوع به باگهر و گوهر شود
بدذات و بداصل. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (از ولف). بدسرشت و بداصل. (آنندراج). هرچیز که اصلاًبد باشد. بدنژاد. (ناظم الاطباء). بی اصل. بی گوهر. بدنهاد. بدفطرت. نانجیب. (یادداشت مؤلف) : چه باشد مرا گفت از این کشتنا مگر کام بدگوهر آهرمنا. فردوسی. و رجوع به ترکیبات گوهر شود، ترشرویی. (فرهنگ فارسی معین)
بدذات و بداصل. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (از ولف). بدسرشت و بداصل. (آنندراج). هرچیز که اصلاًبد باشد. بدنژاد. (ناظم الاطباء). بی اصل. بی گوهر. بدنهاد. بدفطرت. نانجیب. (یادداشت مؤلف) : چه باشد مرا گفت از این کشتنا مگر کام بدگوهر آهرمنا. فردوسی. و رجوع به ترکیبات گوهر شود، ترشرویی. (فرهنگ فارسی معین)
ماءالجمه. آبی است خاکستری رنگ و بدبوی و آن را از شکم نوعی ماهی گیرند که در بحر چین است، هر عضوی که بشکند مقدار دو مثقال از آن بخورند چنانکه بدندانها نرسد آن عضو شکسته را درست کند و در دریای هرموز نیز بهم می رسد. (برهان)
ماءالجمه. آبی است خاکستری رنگ و بدبوی و آن را از شکم نوعی ماهی گیرند که در بحر چین است، هر عضوی که بشکند مقدار دو مثقال از آن بخورند چنانکه بدندانها نرسد آن عضو شکسته را درست کند و در دریای هرموز نیز بهم می رسد. (برهان)